خاطره از دره شیوتوکردستان عراق سال 64
همرزم یاب
یاد وخاطره شهدا،بسیجیان و رزمندگان گردان خیبر تیپ نبی اکرم (ص) غرب کشور

 اکیپی داشتیم که فقط لحظه شماری می کردیم برای حضور در عملیات ،در ماه های

مرداد و شهریور سال 64 اطلاع یافتیم که عملیاتی در پیش است حرکت کردیم و از طرف

تیپ مارا به قرارگاه رمضان معرفی کردند، گروه اعزامی مقرر گردید به فرماندهی آقا مهدی

در چندین عملیات پارتیزانی برون مرزی در داخل خاک عراق شرکت کنند.لباسهای کردی

 را پوشیده و آموزش مختصر جنگهای چریکی را گذرانده و با پای پیاده روانه خاک عراق شدیم

و بعد از چند شبانه روز در نزدیکی روستاهای دراو و تارستان (دره شیو تو) مستقر شدیم وبه

گروهای 5و6 نفره بهمراه یک نفر بلد چی که معمولا از برو بچه های (لشگر بدر،کردهای عراقی،

یا حزب الدعوه) بودند راهی ماموریتها می شدیم یکروز بهمراه شهید قلیوند و برادران رستم آبادی

و حسن زاده و کرمی از ماموریتی به سمت عقبه گروه که چندین کیلومتر در داخل خاک عراق

بود در حال بازگشت بودیم یکباره چشمم به یک عراقی افتاد و ایشان سنگر گرفته و من نیز

بقیه دوستان را متوجه و سریعا سنگر گرفته و مقداری از هم فاصله گرفتیم ابتدا فکر می کردیم

مارادنبال کرده اندبعد کم کم فهمیدیم که ایشان تنها است به طریقی ایشان را وادار به تسلیم

شدن کردیم ودر نهایت دستهاشو بالا برد و تسلیم شد ،نگو شب قبل ایشان با فرمانده خودش

در گیر واز پایگاهش فرار نموده که بیاید به سمت ایران ( راست یا دروغ می گفت فرمانده را کشته

و فرار کرده)و راه را گم کرده بود و نمی دانست در کجاست ما ایرانی یا عراقی یا ترکیه ای هستیم

در هر صورت ایشان اصلا نای حرکت کردن هم نداشت واز ما خواست که اورا سوار یکی از قاطرهایی

که حامل ملزوماتمان بود سوار کنیم و بالاخره شهید قلیوند از راه دلسوزی گفت اسیر است کمکش

کنیم در آن شرایط سخت چندین کیلومتر در داخل خاک عراق ایشان را تا قسمتهایی به عقب آورده

واورا تحویل دادیم و قرار بود برادران ارتش عملیات قادر را در آن منطقه انجام دهندکه از این اسیر

نهایت بهره برداری را نمودند، در هر حال روزگار طوری شده بود که این اسیر سوار بر قاطر با زبان

عربی به ما  می گفت خسته ام خسته به پشت قاطر بزنید که راه برود ، شهید قلیوند خدا بیامرز

با زبان کنگاوری می گفت(تونو خدا ببین شانس مارو ایما خومون و زور راه مه ریم اینم بیه وبال

 گردنمون) در این مقطع همرزمان عزیزم آقایان قلیوند،نورخدا،تکلو،کرمی،دهنوی،رستم آّبادی،

حسن زاده گل اغلان ،خزایی ،خاکی و دیگر عزیزان که نامشان در ذهنم نیست مارا همراهی

 می کردند.یادش بخیر

شادی روح شهیدغلامحسین تکلو صلوات



نظرات شما عزیزان:

احسان
ساعت15:01---11 مهر 1390
عسق یعنی یه پلاک
که زده بیرون از دل خاک


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:








تاریخ: شنبه 5 شهريور 1390برچسب:,
ارسال توسط کامران عبادی

آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه


امکانات جانبی
ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 56
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 56
بازدید ماه : 205
بازدید کل : 104763
تعداد مطالب : 56
تعداد نظرات : 103
تعداد آنلاین : 1